خیالپردازی ناسازگار و دستنیافتنی: چگونه اشتغال ذهنی به تخیل، روابط را خراب میکند

نکات کلیدی:
– افرادی که درگیر خیالپردازی ناسازگار هستند، بهطور مداوم به دنبال دلایلی برای پایان دادن به روابط خود میگردند.
-کمالگراها اغلب تخیل را به واقعیت ترجیح میدهند، زیرا از پذیرش مسئولیت هراس دارند.
– طرز تفکر برد-باخت (Zero-Sum Thinking) باعث میشود که فرد خیالباف، در شرایطی گرفتار شود که برندهای در آن وجود ندارد.
هرچه توانایی شما در کنار آمدن با واقعیت کمتر باشد، میل شما به دستنیافتنیها بیشتر خواهد شد.
شدت مشکلات روانی معمولاً با تمایل به خیالپردازی رابطهای مثبت دارد. هرچه بیشتر در دنیای تخیل غرق شویم، احتمال بیشتری دارد که درگیر پدیدهای به نام خیالپردازی ناسازگار (Maladaptive Daydreaming) شویم. این حالت با ایدهآلسازی، اجبار به فرار از مسئولیت و ترس، و ترجیح شدید تخیل به واقعیت همراه است. گاهی اوقات، این خیالات شامل تصاویری از موفقیت بیحد و حصر هستند. در موارد دیگر، این رویاها دربرگیرنده شرکای ایدهآلی هستند که فرد را از بیرحمیهای دیگران یا حتی مهمتر، از بیرحمیهای درونی خودشان نجات میدهند.
میل به نجات یافتن و دستیابی به یک زندگی آرمانی با نارضایتی مزمن از وضعیت موجود رابطه دارد. یعنی فرقی نمیکند که فرد چه چیزی دارد یا چقدر موفق است، هرگز احساس رضایت نخواهد کرد. این اشتغال ذهنی به نجاتیافتگی، معمولاً به دلایل مختلف به روابط آسیب میزند:
- احساس درماندگی در شریک عاطفی: وقتی فرد خیالباف هرگز از چیزی راضی نیست، شریک او احساس ناتوانی و بیاثری میکند. زیرا هر کاری که انجام دهد، هیچ تأثیر پایداری نخواهد داشت و در نهایت، فرد خیالباف به تخیل و اندوه خود بازمیگردد.
- احساس بیارزشی در خود فرد خیالباف: این افراد بهجای پذیرش احساسات منفی خود (مانند حس بیکفایتی، ناامنی و نازیبایی)، مشکلات را به شریک عاطفیشان نسبت میدهند:
«من احساس نازیبایی نمیکنم، بلکه تو خودت را رها کردهای.»
«مشکل از بیلیاقتی من نیست، بلکه تو آدم بیمسئولیتی هستی.»
«این حس ناتوانی از من نیست، بلکه تو یک فرد ترسو هستی.»
این الگو باعث میشود که فرد خیالباف، ابتدا شریک عاطفی خود را بیارزش بداند و سپس به دنبال فرد دیگری بگردد، با این باور که آن شخص جدید میتواند او را نجات دهد.
این چرخه فقط به روابط محدود نمیشود، بلکه در تمام جنبههای زندگی دیده میشود:
«اگر به شهر دیگری بروم، خوشحالتر خواهم شد.»
«اگر شریک جذابتری پیدا کنم، زندگیام بهتر خواهد شد.»
«اگر کتاب پرفروشی بنویسم، سرانجام احساس رضایت خواهم کرد.»
اما در واقعیت، این تغییرات بیرونی هیچ تأثیر پایداری ندارند.
چرا خیالپردازی ناسازگار، یک دام ذهنی است؟
در جامعه ما، معمولاً مشکلات را در بیرون از خودمان جستوجو میکنیم و تلاش میکنیم با تغییر محیط اطرافمان، حال خود را بهتر کنیم. اما برای افرادی که دائماً ناراضی هستند، این روش کمکی نمیکند.
🔹 آنها همیشه در حالت آمادهباش هستند تا دلیلی برای ترک رابطه پیدا کنند.
🔹 آنها از توجیههای عقلانی و انتقادهای ناعادلانه برای توجیه نارضایتی خود استفاده میکنند.
🔹 تنها لذتی که تجربه میکنند، در رؤیاپردازی است، نه در واقعیت.
البته این به این معنا نیست که مشکلات واقعی در روابط وجود ندارند. اما افراد خیالباف، حتی در روابطی که دیگران قادر به مدیریت آن هستند، احساس نارضایتی میکنند.
آنها دو چیز ناسازگار را همزمان میخواهند:
- نجات یافتن: یعنی یک شریک عاطفی که همیشه آنها را حمایت کند، از نظر اجتماعی جایگاهشان را حفظ کند و در عین حال، از نظر ظاهری بینقص باشد.
- برتری بر شریک عاطفی: یعنی احساس قدرت و تسلط در رابطه.
این تضاد منجر به یک چرخه مخرب میشود:
❌ «تو را دوست دارم، اما از تو متنفرم.»
❌ «میخواهم مرا نجات دهی، اما نمیخواهم ضعیف باشم.»
❌ «تو همیشه باید کنارم باشی، اما نمیخواهم وابسته به تو باشم.»
در این شرایط، شریک عاطفی هیچ شانسی برای موفقیت ندارد.
راهکارهای درمانی و روانشناختی
روانکاو نانسی مکویلیامز در توصیف افراد وسواسیاجباری چنین مینویسد:
«تمایل افراد وسواسی به انجام سریع کارها، به همان اندازه به خودمختاری آسیب میزند که اجتناب افراد اجتنابی از انجام کارها. تفکر ابزاری و سرکوب احساسات، باعث میشود که این افراد متوجه نشوند که در حال انتخاب کردن هستند.پذیرش مسئولیت، نیازمند تحمل میزان طبیعیای از احساس گناه و شرمندگی است.»
فرد خیالباف، به دلیل ناتوانی در تحمل احساس گناه و شرمندگی، بین تخیل و رفتارهای مخرب نوسان میکند.
🔹 راهحل چیست؟
- شناخت الگوهای تخیلی و بررسی اینکه چگونه بر روابط تأثیر میگذارند.
- پذیرش نقصهای خود و دیگران بهجای جستوجوی یک زندگی بینقص.
- یادگیری مدیریت استرس و احساسات منفی بهجای فرار از آنها.
- تمرین واقعگرایی در روابط و شناخت اینکه هیچ فردی نمیتواند کاملاً مطابق با انتظارات ما باشد.
در نهایت، فرد خیالباف باید با این واقعیت روبهرو شود که نمیتواند همزمان در یک رابطه احساس برتری کند و در عین حال، از شریک عاطفیاش انتظار نجات داشته باشد.
آنچه که او واقعاً به دنبال آن است، آزادی بیحدوحصر است:
جهانی که در آن هیچکس و هیچچیز او را محدود نکند.
جایی که بتواند هر کسی را داشته باشد، بدون اینکه هرگز طعم طرد شدن را بچشد.
اما برای خروج از این چرخه، او باید نقش خودش را در این مشکل درک کند.
✔ تجربیات گذشته (مانند آسیبهای روانی یا بیتوجهی) باید مورد بررسی قرار گیرند.
✔ انتظارات غیرواقعبینانه و ناتوانی در تحمل احساسات منفی، باید اصلاح شوند.
✔ پذیرش این واقعیت که طرد کردن دیگران، تنها به تنهایی و نارضایتی بیشتر منجر میشود.
پاسخها