چگونه کنترل‌گری شریک زندگی‌تان را از شما دور می‌کند؟

 کنترل، یک دروغ است  

کنترل مثل پتوی امنیتی‌ای است که از سیم خاردار درست شده. فکر می‌کنید اگر محکم نگهش دارید، اگر شریک‌تان حرف‌های درست بزند، کارهای درست انجام دهد و «درست» رفتار کند، می‌توانید همه چیز را حفظ کنید. بدون درد، بدون دل‌شکستگی، بدون غافلگیری. فقط آرامش و ثبات.

اما واقعیت چیست؟

هرچه بیشتر بچسبید، بیشتر از دست می‌دهید.

تلاش برای کنترل رابطه، مثل مشت‌کردنِ پر از شن است—هرچه محکم‌تر بفشارید، سریع‌تر از بین انگشتان‌تان لیز می‌خورد. عشق درباره‌ی کنترل جزئیات نیست. بلکه درباره‌ی اعتماد، رها کردن، و اجازه دادن به جریان طبیعی امور است. شما یا در حال ساختن رابطه‌ای بر پایه‌ی آزادی هستید یا رابطه‌ای بر پایه‌ی ترس. و ترس؟ آن جایی است که کنترل از آن سرچشمه می‌گیرد.

چرا سعی می‌کنیم شریک‌مان را کنترل کنیم؟  

کنترل، ترسی است با نقابی بر چهره. ترس از آسیب دیدن. ترس از، از دست دادن. ترس از اینکه اوضاع طبق برنامه پیش نرود. شاید قبلاً سوخته‌اید. شاید رها شده‌اید. هر دلیلی که داشته باشید، کنترل مثل یک سپر به نظر می‌رسد. فکر می‌کنید اگر همه چیز را مدیریت کنید، هیچ چیز خراب نمی‌شود. درست است؟

عشق برای این نیست که مطمئن شویم هیچ اتفاق بدی نمی‌افتد. عشق یعنی اعتماد کنیم که حتی اگر هم اتفاق بدی بیفتد، باز هم از پسش برمی‌آییم. وقتی سعی می‌کنید همه چیز را کنترل کنید، در واقع رابطه‌تان را محافظت نمی‌کنید—بلکه آن را خفه می‌کنید. در اصل، دارید دیوار می‌سازید، نه ارتباط و دیوارها صمیمیت ایجاد نمی‌کنند، بلکه فاصله می‌اندازند.

چگونه کنترل‌گری، شریک‌تان را از شما دور می‌کند  

ممکن است فکر کنید کنترل کردن کمک می‌کند همه چیز حفظ شود، اما از دید شریک‌تان، این کنترل شدن شبیه خفه شدن است.

شریک‌تان احساس خفگی می‌کند. هیچ‌کس دوست ندارد احساس کند زیر ذره‌بین است. وقتی شما تصمیمات شریک‌تان را میکروکنترل می‌کنید، یک پیام واضح می‌فرستید: به تو اعتماد ندارم. و وقتی کسی احساس کند که نمی‌تواند خودش باشد، احتمالاً جایی دیگر به دنبال فضا می‌گردد.

اعتمادبه‌نفس او را تحلیل می‌برید. اصلاح کردن، هدایت کردن، «کمک» به انجام کارها به «شیوه‌ی درست»—همه‌ ممکن است بی‌ضرر به نظر برسد، اما در بلندمدت شریک‌تان را فرسوده می‌کند. او شروع به تردید در خودش می‌کند. با خودش فکر می‌کند: «آیا من به اندازه کافی خوب هستم؟» این عشق نیست—این کنترل است که خود را به شکل مراقبت درآورده است.

دینامیک ناسالم قدرت ایجاد می‌کنید. رابطه یعنی برابری. اما وقتی یک نفر مدام در حال کنترل کردن است، تعادل به هم می‌خورد. ناگهان شریک‌تان احساس می‌کند روی پوست تخم‌مرغ راه می‌رود. و هیچ چیز اعتماد را سریع‌تر از حس «مدیریت شدن» به‌جای «دوست داشته شدن» از بین نمی‌برد.

شادی را از بین می‌برید. عشق باید غیرقابل‌پیش‌بینی باشد. صحبت‌های نیمه‌شب، سفرهای ناگهانی، خندیدن به چیزهای مسخره. اما وقتی کنترل وارد میدان می‌شود، همه چیز شبیه به یک نمایشنامه‌ی از قبل نوشته‌شده می‌شود. و شادی کجای این داستان است؟

پارادوکس کنترل و اعتماد  

طعنه‌آمیز است: هرچه بیشتر کنترل می‌کنید، اعتماد کمتری ایجاد می‌کنید.

و اعتماد، پایه‌ی هر چیزی است. بدون آن، عشق به یک وظیفه تبدیل می‌شود—چیزی که باید مدیریت شود، نه چیزی که باید تجربه‌اش کرد. هر بار که شریک‌تان را میکروکنترل می‌کنید، در واقع می‌گویید: *به تو باور ندارم.*

و وقتی اعتماد فرو می‌ریزد، صمیمیت هم از بین می‌رود. دیگر «تیم» نیستید بلکه دو «رقیب» هستید.

رها کردن کنترل (بله، سخت است، اما ضروری‌ست)  

رها کردن در ابتدا وحشتناک است. به‌ویژه اگر قبلاً آسیب دیده باشید.  اما عشق یعنی انتخابِ اعتماد، حتی وقتی مطمئن نیستید.

اگر آماده‌اید رابطه‌تان را از خفگی نجات دهید و اعتماد واقعی بسازید، از اینجا شروع کنید:

  1. با ترس‌تان صادق باشید. از خودتان بپرسید: واقعاً از چه چیزی می‌ترسم؟ از اینکه رها شوم؟ آسیب ببینم؟ همه چیز مطابق میل پیش نرود؟ مستقیماً با ترس‌تان روبه‌رو شوید. چون اگر با آن مواجه نشوید، کنترل همیشه واکنش پیش‌فرض شما خواهد بود.

2. در مقیاس کوچک رها کنید. لازم نیست یک‌شبه از کنترل‌گر به استاد ذن تبدیل شوید. از قدم‌های کوچک شروع کنید. اجازه دهید شریک‌تان تصمیم‌هایی را بدون دخالت شما بگیرد. میل به اصلاح را سرکوب کنید. به او اعتماد کنید، حتی اگر کار را مثل شما انجام ندهد.

3. بدون کنترل کردن، ارتباط برقرار کنید. اگر چیزی ناراحت‌تان می‌کند، حرف بزنید—اما نگویید شریک‌تان چه کند. به‌جای «تو باید این کار رو بکنی»، بگویید: «وقتی اوضاع نامشخصه، مضطرب می‌شم.» آسیب‌پذیری باعث ارتباط می‌شود. کنترل گری، آن را نابود می‌کند.

4. به روند اعتماد کنید. عشق، شلخته است. غیرقابل پیش‌بینی است. و همین واقعی‌اش می‌کند. وقتی دست از مدیریت هر نتیجه‌ای برمی‌دارید، جا برای چیزی عمیق‌تر و اصیل‌تر باز می‌شود. و آنجاست که عشق واقعی متولد می‌شود.

 

مقالات مرتبط

چگونه تاب آوری خود را نسبت به عدم قطعیت افزایش دهیم؟ 

موضوع مشترک در پس اکثر حالات اضطرابی، نارضایتی یا ترس از عدم قطعیت است. هرچه بیشتر با عدم قطعیت احساس ناراحتی کنید، احتمال بیشتری وجود دارد که با اضطراب دست و پنجه نرم کنید. برای بسیاری، افکار و رفتارهای اضطرابی تلاشی برای شناخت ناشناخته‌ها یا اجتناب از اقدام تا زمانی است که ناشناخته شناخته شود. این تلاش‌ها به طور غیرقابل دستیابی شما را در چرخه تکراری، اجتناب و فلج تصمیم‌گیری به دام می‌اندازند.

خیال‌پردازی ناسازگار و دست‌نیافتنی: چگونه اشتغال ذهنی به تخیل، روابط را خراب می‌کند 

نکات کلیدی: – افرادی که درگیر خیال‌پردازی ناسازگار هستند، به‌طور مداوم به دنبال دلایلی برای پایان دادن به روابط خود می‌گردند. -کمال‌گراها اغلب تخیل را…

پاسخ‌ها